آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

دوستانی دارم بهتر از آب روان ...بهتر از برگ درخت

و خدایی که همین نزدیکیست ... 

 

یکشنبه بعد از اون شوک ۲۲۰۰۰۰۰۰ ولتی که بهمون وارد شد  همه بچه ها در یک حالت گیجی به سر میبردیم . جدا از مزایای مالی محیط شرکتمون هم خیلی خوب و دوستانه س و مدیرمون هم انسان خوب و فهمیده ایست . بادر نظر گرفتن همه این مزایا واقعا سخت بود که به پایان فکر کنیم.  

من که هی بغض گلومو میگرفت و میرفتم توی دستشویی . همکارم هم همینطور با اشک بهم میگه سانی چرا گریه میکنی؟بعد خودش میگه کی به کی میگه من خودم که بدترم! 

به سعید هم زنگ زدم گفتم اون طفلی هم بیچاره حسابی پکر شد.  

بعد یه پست غمگین توی وبلاگم نوشتم و  دوستای عزیزم با کامنتهای محبت آمیزشون دلداریم دادند از همهتون ممنوم و واقعا حرفها و همدردیهاتون بهم آرامش داد. 

 

مرسی بهاره جون، یاسی جون،جوجوی نازنین،بانوجون،سارا جون،نگی جون ومموجون و همه دوستایی که پست منو خوندند و همدردی کردندحتی توی دلشون 

 

عصر تا مدیران (مدیر شعبه ایران و مدیر ارشدایران توی شعبه مرکزی که گفتم این هفته اینجاست)رفتند آژانس گرفتم .  

 

شب خونه خواهر دومیم دعوت بودیم ولی اول رفتم خونه آبجی بزرگم از پله ها که میرفتم بالا پسر خواهرم میگه خاله چرا اینجوری شدی(فکر کنم قیافه ام به معنی واقعی کلمه آویزوون بود). خواهرم هم با نگرانی برگشت سمتم. با بغض گفتم بدبخت شدم شرکتمون داره بسته میشه... 

خلاصه طفلی خواهرم کلی دلداریم داد تازه گفت اصلا غصه نخور من یه نیروی مطمئن میخوام واسه مدیریت کلینیک بیارم میای به بچه ها ی جدیدهم آمزش میدی و مدیریت میکنی تا وقتی که خودت خواستی بری یه جای دیگه مطمئن باش بیکار نمیمونی (من قبلا هم مدتی پیش خواهرم بودم و دوره و تجربه واسه اسکین کیر و لیزر دارم)  

 همیشه این خواهر گلم مایه امیدم هست. 

 

شب رفتیم خونه اون یکی خواهرم خیلی سعی کردم که ناراحتیمو بروز ندم ولی یه جاهایی نمیشد طفلی مامانم و سعید و خواهرم هم هی نگرانم بودند. 

موقع خواب کلی تو بغل سعید گریه کردم تا صبح نتونستم بخوابم و دوشنبه صبح هم همینطوربه شانه های سعید اشک فشاندم. بعدش هم احساس کردم باید یه روز توی خونه بمونم تا بتونم روی خودم کار کنم تا با شرایط جدید کنار بیام و هر چی سعید اصرار کرد نرفتم سر کار و عین یک گیاه افتادم جلوی تلویزیون و هرچی برنامه باربط و بیربط تو هر کانالی میشد میدیدم. سعیدکم مرتب زنگ میزد و سعی میکرد حواسمو پرت کنه و اصرار داشت تا با سونجونم تماس بگیرم ولی من نمیخواستم سونجونمو ناراحت کنم چون میدونستم به خاطر من خیلی غصه میخوره بس که مهربونه. بالاخره طاقت نیاوردم و ساعت 7.30 یا 8 بود که بهش زنگ زدم  و کلی دردو دل کردم کلی آرومم کرد و حرفهای امید بخشی بهم زد چندتا راهکار هم بهم داد و توصیه کرد تا همون موقع با یکی از دوستهای مشترکمون که یه پست توپ توی جای توپ داره و کلی هم آشناهای توپ تماس بگیرم و قرار بذارم یه روز رزومه مو واسش ببرم. 

تماس گرفتم اون دوستم خیلی حرفهای مثبت بهم زد از جمله گفت : 

سانی من معتقدم هر کدوم از ما یه ماموریتی واسه یه زمان مشخص توی جای خاص داریم ماموریت تو توی این جایی که هستی تموم شده ولی آدمی با انرژی و استعداد تو حتما باید یه گوشه دیگه از کار این دنیارو دستش بگیره و مطمئن باش که به زودی میرسی به اونجایی که واست در نظر گرفته شده. 

 

خلاصه که این حرف خیلی واسم موثر بود. شب هم سونجون و شوهرش از بیرون غذا گرفتند اومدن خونه ما . جاتون خالی دور هم نشستیم و کلی ازین در و اون در صحبت کردیم و خوش گذشت و مجددا آروم شدم .  

امروز صبح که اومدیم سر کار مدیرمون گفت بچه ها رزومه هاتونو آماده کنید فلان شرکت گفته من نیرو خواستم بگیرم ترجیح میدم از بچه های شما بگیرم. 

 

مدیرمون تعریف میکرد که دیروز که در سازمان دولتی مربوطه جلسه داشتند همه شرکت های همکارمون متاسف بودند از اینکه ما بدلیل اینکه یه شرکت داره از اسم ما سواستفاده میکنه و هیچ مرجعی هم توانایی غلبه بروسوسه های بند پ اند پ اونو نداره داره دفترشو تو ایرن میبنده. و حتی کارشناسهای خود اون سازمان هم اظهار شرمندگی میکردند. رئیس سازمان هم حرف کم آورده گفته شما تا حالا از نارضایتیتون چیزی به ما نگفته بودین!!!!!(بیشتر از 50 تا نامه و شکایت نامه رسمی واسشون فرستاده بودیم) 

خود نماینده شرکت مذکور هم از شرم داشته میرفته زیر میز . 

حسابی هم ترسیده اند آخه شرکت ما میخواد از طریق مراجع بین المللی شکایتشو پیگیری کنه. 

 تازه یک کتاب در باب صلح به مدیر ما داده بودند از طرف سازمان که شما کوتاه بیایید آخه واقعا خیلی ضایع هستش که یه شرکت معتبر بین المللی با این همه سابقه(150سال) که ادیسون یکی از موسسینش بوده یه دفعه به خاطر همچین مساله ای بخواد دفترشو تو ایران ببنده. 

  

 

خدا نوشت:

حالا میفهمم  که چقدر پریروز ناشکری کردم میدونم که منو میبخشی مهربونم میدونی که یه موقع هایی انقدر بهم فشار میاد که چشمهام تنگ میشه ونمیتونم در حکمت و رحمتتو خوب ببینم. کمکم کن که چشام همیشه وا بمونه 

 

دوستان نوشت: واسه دوستهای عزیز وبلاگیم: 

همونطور که گفتم دوستانی دارم بهتر از برگ درخت  

ممنون بابت پیامهای قشنگتون. 

ممنون به خاطر درکتون 

ممنون به خاطر همدردی و دعاها و انرژیهای مثبتتون 

دوستتون دارم هوارتا 

 

سونجون نوشت: 

چی بگم گلم؟ماهم عزیزم  

همراز شیرین رازهای غم الودم  

پناه مهربان لحظه های نیازم 

همیشه انقدر صمیمانه با شادیهام خوشحال میشی و موقع ناراحتیم کنارمی که واژه دوستو فقط میشه با نام تو مترادف کرد  

تو و شوشوی مهربون و نازنینت .نگفته میدونم که هروقت دستمو به سمتتون بگیرم گرمای دستهای مهربونتونو حس میکنم 

  

 

مامان نوشت و آبجی نوشت: 

نمیدونم خدا بهتر از شما آفریده یا نه؟من که نمیشناسم 

قربون قلبهای مهربونتون برم که ضربانش با ناراحتی و خوشحالی من هماهنگه  

 

و ...سعید نوشت: 

نازنینم بهترینم 

  چه طور بگم   چقدر حمایتم کردی و با حرفهای قشنگ و سنجیده ات دلداریم دادی  

 میدونی که حضورت از اکسیژن واسم واجبتره 

تا تورو دارم هیچ وقت کم نمیارم  چون که بودنت اجازه حضور دائمی به هیچ غصه ای رو نمیده 

بهت با دونه دونه سلولهام افتخار میکنم 

همیشه بمون من اون کاج قد کشیده ام که پا گرفتم روی سینه ات 

 توی تاریکترین و سردترین شبهای زمستون هم نمیترسم چون یک فانوس زیر کتم روی قلبم دارم که عشق و امید و اعتماد به نفسو توی رگهام جاری میکنه 

 تو فانوس منی 

     

 

خدایا چرا؟

میخواستم امروز یه پست شاد بنویسم واسه تعریف از برخوردهام با مدیرمون و ... 

 

ولی چند لحظه پیش مدیرمون همه رو واسه یه جلسه احضار کرد و بدترین خبر ممکن رو بهمون داد.دفتر ایران شرکتمون داره بسته میشه یعنی همه مون بیکار میشیم. 

بدلیل اینکه یه شرکت ایرانی با رشوه و زیر میزی تونسته اسم مارو جعل کنه و بدون هیچ پشتوانه بین المللی داره کا انجام میده و به نحو بدی داره با کارهای غلطش مارو بی اعتبار میکنه . مدیران ارشد ما رسما تقاضای رسیدگی از مراجع دولتی کردند ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد و مدیران تهدید کردند که اگه رسیدگی نشه دفتر ایران رو میبندند و  مقامات دولتی هم به یه ورشون گرفتند. 

خیلی جالبه که شرکتی با ۹۰۰ شعبه و ۷۰۰ لابراتوار و ۲۶۰۰۰ کارمند در دنیا اصلا ارزشی واسش توی این مملکت قائل نیستند.... 

 

خدایا آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه داشتیم رو پای خودمون وایمیستادیم. 

بعد از این همه خرحمالی و این در واون در زدن تازه شغلی متناسب اب کاراییهام واستعدادم با حقوق خوب پیدا کرده بودم. 

خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

اون خبر خوب یادتونه ؟ امروز صبح رفتیم قرارداد واسه ماشین نوشتیم بعد از ۳ سال بی ماشینی  

حالا باید بریم لغوش کنیم چونکه دیگه با این شرایط نمیتونیم قسط هاشو بدیم 

بعد ازین همه سختی و تلاش که تونستیم پول پیشو جور کنیم درست همون روزی که قراردادشو نوشتیم باید این اتفاق می افتاد 

 

خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

طفلی مدیرمون خودش حسابی ناراحت بود واسه این سورپرایزش ولی اون هم کاری ازش برنمیاد چون این تصمیم مدیران ارشد شرکته و به لطف مملکت بی در و پیکر ما. 

 تف به این مملکت بی قانون که صلاحیت با بیکفایت هاست 

 

خدای چرا داغونم کردی؟ 

 

دارم میمیرم 

 

خواهش میکنم واسم دعا کنید

از اون بالا مدیر میایه

امروز قراره مدیرمون از لندن بیادش . یعنی این آقای مدیر مافوق مدیر مون توی ایرن هستش و مدیر کل دفاتر مرتبط با ایران توی کشورهای دیگه س. 

تا به حال فقط باهاش ارتباط تلفنی و ایمیلی داشتم و از نزدیک ندیدمش.واسه همین مقادیر متنابهی استرس دارم . جالبه سعید از من بیشتر استرس داشت و صبح منو زودتر بیدار کرده و هی اصرار داشت که سریعتر آماده شم. 

خب واسه همین امروز من یک کارمند کوشا هستم که زیاد قصد وبگردی ندارم (معلومه

 

تلگراف نوشت: 

پنجشنبه: 

  • از صبح ساعت ۸.۵ تا شب ساعت ۹ کار . کار . کار  
  • حدود ظهر بیرون آمدن دست امداد الهی از آستین سعید به مدت چند ساعت 
  • نزدیکهای ساعت ۹ دور فوق سریع سانی و نهایتا چپاندن ظرف ته چین در فر  
  • نشستن روی مبل همانا و به صدا در امدن زنگ در همانا 
  • گذراندن یک شب عالی در کنار مهمانهای بسیار عزیز 

جمعه: 

  • خوابیدن تا ساعت ۹  
  • راضی کردن سعید واسه نرفتن سر کار و امدن به چیتگر با بقیه(مهمون آبجی بزرگه بودیم) 
  • راهی شدن کاروان راهیان پارک چیتگر 
  • دوچرخ سواری کاروان ۱۲ نفری سانی و دوستان زبل در پیست 
  • زمین خوردن سانی به لطف داداشی  (کبودی و درد مستدام آرنج و زانو)
  • تذکرهای اعصاب نواز سعید از پشت سرم (از راست برو ترمز بگیر حالا نگیر تند برو کند برو)
  •  حمله به سفره رنگارنگ ناهار(جوجه کباب . خوراک گوشت. فسنجون) 
  • بازی (ورق. بی بی سلام .وسطی والیبال) 
  • خندیدن به مزه پرانی های بیشمار پسرخاله بانمک  
  • برگشت به خانه فیلم دیدن و پفک خوردن با سعید جون 
  • در آوردن ته باقی مانده دسرهای دیشب و تما شای پ*ا*ر*ا*ز*ی*ت 
  • بیهوش شدن تا صبح

واسه سعید جونم: 

هنوزم واسه قضیه که میدونی ازت دلخورم و میدونی که زمان و تلاش تورو میخواد تا واسم حل بشه و لی دوستت دارم 

عاشق اینم  که نصفه شبها هر وقت بیدار میشی منو بغل میکنی و میبوسی با اینکه فکر میکنی من خوابم من حس میکنم بعدش مثل همیشه توی بغلت خوابهای شیرینی میبینم

آشپزک(ژیگو وخورشت جوجه کباب)

با اینکه سعید خیلی دوست داره من یه وبلاگ هدفمند و با سابجکتی مشخص مثل آشپزی یا مسائل اجتماعی داشته باشم ولی من دودستی چسبیده ام به روزمره نویسی و همه جیز نویسی ولی امروز به خاطر جوجوی نازنین و بانوی گل دستور دوتا از غذاهای مهمونیمو اینجا میذارم . امیدوارم درست کنید و خوشتون بیاد. هردوش هم راحته وهم واسه مهمونی شیکه و خوش خوراک.

  

ژیگو: 

گوشت راسته گوساله 

سیر 

کره یا روغن زیتون 

یه نخ محکم وجون دار 

  

گوشت ژیگو بهتره از یک گوساله ترو نازه و تپل انتخاب بشه و همچنین یکدست وصاف و صوف باشه یک قطعه مستطیلی شکل به ابعاد دلخواه (واسه من تقریبا طولش ۲۴ سانت عرضش ۱۰تا ۱۵ سانت و قطرش هم ۵ تا ۷ سانت بود) از گوشتو جدا میکنی و سعی میکنیم که صاف و صوف و مرتب دربیاد توی برش. بعدزیر و روی گوشتو هی با چاقو سوراخ میکنیم و توی هر سوراخ یه حبه سیر پوست کنده فرو میکنیم تقریبا من توی هر قطعه ای ده تا ۱۲ تا حبه سیر چپوندم (بستگی به ذائقه تون داره ولی بدون سیر اصلا نمیشه ژیگو درست کرد یه چیزی هم بگم بعد از پخت اصلا اثری از سیرها دیده نمیشه یعنی کاملا آب میشه ) 

بعد با نخ دور تا دور گوشتو میبندیم و فرم میدیم تا شکل مستطیل و کشیده پیدا کنه.با نمکدان نمک به چند طرف گوشت میپاشیم.و اگه دوست دارید فلفل هم میپاشید. 

حالا توی ماهیتابه کره رو آب میکنیم (یا روغن زیتون ولی با کره خوش طعمتره)و  با حرارت کم اطراف گوشتو خوب سرخ میکنیم وقتی سرخ شد یک لیوان آب میریزیم روش و شعله زیر تابه رو کم کم میکنیم و میزاریم واسه خودش بپزه . هر وقت آب گوشت داره تموم میشه یک لیوان دیگه آب اضافه میکنیم تا وقتی که کاملا گوشت بپزه. تقریبا پخت کامل این غذا اگه گوشت تازه وترد باشه ۵ تا ۶ ساعت طول میکشه . نکته مهم این که نباید اب رو یه دفعه اضافه کرد بلکه در هر مرحله یک لیوان میریزیم وقتی تموم شد یک لیوان دیگه اضافه میکنیم .در کل من واسه دو  قطعه بزرگ ژیگو بین ۲ تا ۳ لیوان آب توی سه مرحله اضافه کردم.و در اخر هم نباید زیاد آب بمونه .اگه بخواهیم سس درست کنیم در حدود یک لیوان و یا کمتر (برای یک قطعه ژیگو)کافیه واسه سسش. وقتی کاملا پخت آب گوشتو میریزم توی یه ظرف دیگه و دباره اطراف گوشتو با کمی کره سرخ میکنیم.

 

سس ژیگو:آب گوشت رو صاف میکنیم و میزاریم روی شعله ملایم ویک قاشق سرخالی رب یا آب گوج میریزم توش وخوب هم میزنیم سپس سه تا زرده تخم مرغ رو خوب هم میزنیم و میریزم توی آبگوشت و تند تند هم میزنیم تا نبنده . دوتا جوش که زد از روی حرارت برمیداریم  و ۲۰۰ گرم خامه(واسه حدود ۱.۵ لیوان آبگوشت) رو بهش اضافه میکینم وهم میزنیم و در اخر هم کمی سبزیجات معطر ریز خرد شده(جعفری و ترخان ونعنا) 

 

من واسه سرو کردن ژیگو کمی از سس رو اطراف ژیگو توی ظرف ریختم و دورشو هم با پوره سیب زمینی تزیین کنیم خمشکل میشه. بقیه سس هم توی ظرف سس خوری کنارش گذاشتم. 

 

خیلی خوشمزه س و اونایی که غذاهای گوشتی دوست دارند حتما میپسندن. یادمه بار اول که درشت کردم سعید هی میگفت سانیییییییی این واسه ما دوتا خیلی زیاده  میمونه رو دستمون تا یه هفته باید بخوریم ولی جاتون خالی به شب نرسیده تهشو در آورد. 

 

 

خورشت جوجه کباب  

 

این خوراکو بار اول خونه خواهر شوشو خوردم وخیلی خوشم اومد . اون شبم همه مهمونا خوششون اومد. 

واسه هر ۶ نفر یک مرغ لازم داره( اگه که غذای دیگه ای نیست) ولی من اون شب واسه ۲۸ نفر ۲ تا مرغ کامل گذاشتم و زیاد هم اومد(چون ۲ مدل دیگه هم غذا داشتم) 

آگه تعداد کم باشه واسه هر نفر یک حبه سیر و یک قاشق ماست و یک قاشق سس مایونز در نظر میگیریم . اگه تعداد زیاد باشه واسه هر مرغ ۶ حبه سیر و ۶ قاشق ماست و ۶ قاشق سس مایونز . 

 سیر رو یا رنده و یا له مکینم باید کاملا له بشه بعد توی کره تفت میدیم به حدی که بوی خامیش گرفته بشه نباید سرخ بشه و تغییر رنگ بده . ماست و سس رو با هم ترکیب کرده و خوب هم میزنیم تا یکدست بشه بعد به سیر اضافه میکنیم و کمی تفت میدهیمو سپس زعفران اضافه میکنیم و هم میزنیم. و سپس مرغها رو که مدل جوجه کبابی خرد کردیم به بقیه مواد اضافه کرده و کمی تفت میدهیم و دراین مرحله هنگام تفت دادن نمک هم میزنیم. بعد به اندازه یک لیوان آب اضافه میکنیم و زیر قابلمه رو کم میکنیم . 

یک ربع قبل از این که غذا رو سرو کنیم ۴ قطعه ذغال رو خوب سرخ میکنیمهمزمان با سرخ شدن ذغالها توی یک کاسه روغن میریزیم و میزاریم توی قابلمه روی جوجه ها و سپس ذغالهای سرخ شده رو میندازیم توی روغن و در قابلمه رو سریع میبندیم وقتی دود ذغالها تموم شد کاسه رو از توی قابلمه در میاریم. با اینکار جوجه ها طعم کبابی میگیرند. 

 

امیدوارم خوشتون بیاد و با لذت نوش جون کنید.

خانم خانه میزبان

فرداشب یه عالمه مهمون دارم   مامی اینا خواهری ها و متعلقاتشان خاله و متعلقاتش داداشی ها و نیمچه متعلقاتشان حدود ۳۰ نفر حالا چه کار کنم؟ 

فکر کن توی خونه ۶۵ متری ما اگه مساحت بالکن و دستشویی و حموم هم حساب کنیم به هرکی حدودا ۲ متر فضا واسه تحرک و نفس کشیدن میرسه بیچاره اونی که دستشویی بهش میرسه  

به قول گرازه توی کارتون پومبا: عیبی یوخچه بابا 

مهم اینه که من سعی میکنم همه چی عالی باشه و با روی باز از مهمونام پذیرایی میکنم 

از دو روز پیش منوی غذامو اماده کردم : 

 

ژیگو 

خورشت جوجه کباب 

ته چین لوبیا پلو با کمک مطبخ رویا جون 

برنج ساده زعفرانی 

سالاد کلم سفید با سبزیجات معطر 

 دسر موزاییک  با کمک مطبخ رویا جون 

ژله آکواریوم(واسه کوچولوها)  بازم با کمک مطبخ رویا جون 

 

البته سعید میگه جوجه کبابو چون حیاط خلوت هم داریم به صورت کبابی درست کنه خودش ولی با اون همه مهمون دوست ندارم سر شام هی سعید به جای اینکه پیش مهمونا باشه هی بره تو حیاط تازه بعدشم کف حیاط و آشپزخانه پر گرد ذغال میشه 

غذاهایی انتخاب کردم که وقت آمدن مهمونا یا روی گاز در حال پختن باشند و یا توی فر و نخوام جلوی مهمونام هی بدو بدو بین اجاق گاز و آشپزخانه برم و بیام 

البته سعید هی میگه یه خورشت کلاسیک مثل قرمه سبزی درست کن ولی من همیشه دوست دارم غذاهای متنوع و غیر روتین درست کنم . قرمه سبزی رو قبلا که درست کردم تعریف نباشه خیلی هم عالی میشه قرمه سبزی هام ولی هنجار شکنی رو دوست میدارم بر عکس سعید که به اصول و سنت ها چسبیده و از تغییر اندکی واهمه داره. واسه همینه که مکمل همدیگه هستیم دیگه. یعنی من همیشه در عرصه تنوع و ریسک واسه خودم میتازم و سعید رو هم میتازونم و سعید هم وقتی به پیچ های خطرناک میرسیم ترمزو میکشه.  

(بحث آشپزی به رسید به فلسفه زندگی ولی خب زندگی مگه از همین جزییات تشکیل نشده؟)

  

ژله موازییک رو بار اولمه درست میکنم امیدوارم خوب بشه یعنی قبلا هم که بار اول از مطبخ رویا جون واسه مهمونی رولت کوکو سبزی و ژله اکواریوم درست کردم خوب شد  

اگه نشد هم چی؟؟؟... عیبی یوخچی  قایمش میکنم تو یخچال تا یه هفته صبح و ظهر و شب میدم به سعید جون بخوره

 

 

فردا رو مرخصی گرفتم  

امروز عصر باید یه سری موادی که نمیشه به سعید بسپارم مثل پودر ژلاتین و قالب ژله و... اینارو برم بخرم بعدش خونه رو تمیز کنم   

  

همه چی خوب پیش میره من میدونم 

 

پی. اس.:واسه یه قضیه ای با سعیدداریم اقدام میکنیم اگه همه چی به نحو احسن انجام شد توی هفته آینده واستون میگم لطفا لطفا واسمون دعا کنید ممنون