آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

جشن سیسمونی1

تا جاییکه این هیکل قلمبه بهم اجازه میداد دویدم و دویدوم  و جهیزیه پسرمو چیدم.

البته دونده کمکی هم زیاد داشتم مامانم، سعید،دوست بسیار عزیزم آرزوو ...

بالاخره جمعه همه چی آماده شد و خانومهای فامیل رو دعوت کردیم .مامانم کوفته سبزی (یکی از غذاهای لذیذ و اصیل شیرازی) پخت .آبجی بزرگم هم آش رشته بسیار خوشمزه و خودم هم سالاد الویه درست کردم.

البته دور از جونتون پنج شنبه تا ساعت 3.5 صبح بیدار بودم . این آقا سعید هم توی این هاگیر واگیر که من 30 تا مهمون داشتم به جای پرداختن به کارهای اصولی تر رفته بود توی اتاق خواب سوم و داشت یکی از دیوارهاشو که از قبل رنگش مشکل داشت بتونه میکرد و رنگ میزد و درست میکرد. البته دستش درد نکنه ولی آخه صاحب خونه خودش هفته پیش اومد بازدید و قراره نقاش بیاره و کلا اتاقورنگ کنه و واقعا نیازی نبود اون موقع اون کاروبکنه.

حالا منم که این روزها خیلی حساسم حسابی سر این قضیه اعصابم به هم ریخته بود و کلی با سعید کل کل کردیم.

آخه حسابشو بکنید ساعت 12 ظهره قراره ساعت 4 مهمونها بیان و هنوز خونه جارو نشده بخارشو نکشیدیم میوه هنوز چیده نشده وشیرینی، نوشابه ،نان خریده نشده فرش اون اتاق پهن نشده . میدونم که اصلا تو این شرایط نباید استرس بکشم ولی اون روز خیلی حرص و جوش خوردم

هنوزم با سعید اینجوری هستیم . اخه سعید اصلا اهل منت کشی نیست و خیلی لجبازه.

به هر حال خواهرها و مامانم اینا هم که قرار بود زودتر بیان هر کدوم به دلیلی دیر رسیدند و وقتی اولین دسته مهمونها (که شامل جاری و مادرش و زنداداشش و دوتا از خواهر شوهرها بودند )رسیدند من هنوز نه موهامو سشوار کرده بودم و نه لباسمو پوشیده بودم وداشتم با شلوار وتی شرت گل و گشادم وسط آشپزخونه و هال جیلون میدادم.

any way بعد از اون همه چی خوب بود .

فکر کنم جمعا 30 نفری میشدیم. یکی از دوستهام چون خودش و بچه هاش سرما خورده بودند نتونست بیاد.

خانوم دکتر دستیار خواهرمو هم در کمال شرمندگی و گیجی یادم رفته بود بگم و چقدر جاش خالی بود(همسن خودمه و توی کلینیک همکاریم و کلا از گلهای روزگاره)

خانوم دوست سعید هم یادم رفته بود بگم. کلا نمیدونم چرا اینقده گیجم اینم از عوارض حاملگیه؟


آقایون هم که طبق معمول وقتی یه مجلس زنونه س همشون توی وول وولون که ببینند چه خبره . مثلا بابام هرجا دعوتیم به زور از خونه میکشیمش بیرون ولی سر این برنامه هی میگفت یعنی چی که ما نباید بیاییم؟

یا بابای سعید که صبحش زنگ زده بود و میخواست سعید زیر سبیلی بیارتش تو تازه دوستشو هم  میخواست بیاره. سعید مثل یک فرزند وظیفه شناس گفت بابا جون من خودمم باید برم بیرون

البته من اگه جا داشتم دلم میخواست اونا هم باشند ولی کلا توی خونه 95 متری چند  نفر؟