آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

از اون بالا مدیر میایه

امروز قراره مدیرمون از لندن بیادش . یعنی این آقای مدیر مافوق مدیر مون توی ایرن هستش و مدیر کل دفاتر مرتبط با ایران توی کشورهای دیگه س. 

تا به حال فقط باهاش ارتباط تلفنی و ایمیلی داشتم و از نزدیک ندیدمش.واسه همین مقادیر متنابهی استرس دارم . جالبه سعید از من بیشتر استرس داشت و صبح منو زودتر بیدار کرده و هی اصرار داشت که سریعتر آماده شم. 

خب واسه همین امروز من یک کارمند کوشا هستم که زیاد قصد وبگردی ندارم (معلومه

 

تلگراف نوشت: 

پنجشنبه: 

  • از صبح ساعت ۸.۵ تا شب ساعت ۹ کار . کار . کار  
  • حدود ظهر بیرون آمدن دست امداد الهی از آستین سعید به مدت چند ساعت 
  • نزدیکهای ساعت ۹ دور فوق سریع سانی و نهایتا چپاندن ظرف ته چین در فر  
  • نشستن روی مبل همانا و به صدا در امدن زنگ در همانا 
  • گذراندن یک شب عالی در کنار مهمانهای بسیار عزیز 

جمعه: 

  • خوابیدن تا ساعت ۹  
  • راضی کردن سعید واسه نرفتن سر کار و امدن به چیتگر با بقیه(مهمون آبجی بزرگه بودیم) 
  • راهی شدن کاروان راهیان پارک چیتگر 
  • دوچرخ سواری کاروان ۱۲ نفری سانی و دوستان زبل در پیست 
  • زمین خوردن سانی به لطف داداشی  (کبودی و درد مستدام آرنج و زانو)
  • تذکرهای اعصاب نواز سعید از پشت سرم (از راست برو ترمز بگیر حالا نگیر تند برو کند برو)
  •  حمله به سفره رنگارنگ ناهار(جوجه کباب . خوراک گوشت. فسنجون) 
  • بازی (ورق. بی بی سلام .وسطی والیبال) 
  • خندیدن به مزه پرانی های بیشمار پسرخاله بانمک  
  • برگشت به خانه فیلم دیدن و پفک خوردن با سعید جون 
  • در آوردن ته باقی مانده دسرهای دیشب و تما شای پ*ا*ر*ا*ز*ی*ت 
  • بیهوش شدن تا صبح

واسه سعید جونم: 

هنوزم واسه قضیه که میدونی ازت دلخورم و میدونی که زمان و تلاش تورو میخواد تا واسم حل بشه و لی دوستت دارم 

عاشق اینم  که نصفه شبها هر وقت بیدار میشی منو بغل میکنی و میبوسی با اینکه فکر میکنی من خوابم من حس میکنم بعدش مثل همیشه توی بغلت خوابهای شیرینی میبینم

نظرات 11 + ارسال نظر
زائر69 شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.zaer69.blogfa.com

سلام.

سر بی درد را

دستمال واجبست

دستمال

اگر دستمال تو

اگر دست مال تو باشد

منتظر حضورت با عجیب ترین قوانین دنیا هستم.

مموی عطر برنج شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ http://atr.blogsky.com

منم نصفه شب بوسیده شدنو دوس می دارم...

اوهوم
آدم کلی عشق خالص دریافت میکنه

من و هسملی شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ http://manohasmali.blogfa.com

خسته نباشی گلم
حالا مدیرتون آمد؟1 چی شد؟!

میسی جیگر
آره اومد
با اینکه ۶۰ سالشه ولی خیلی فرش و سرحاله
از برخورد اولش که گرم و صمیمی و حرفه ای بود خوشم اومد

سانی شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

واسه جوجوی عزیز:
نخ جون دار یعنی نخش قرص و محکم باشه که پاره نشه مشابه طناف

نیدونم چرا دوتا از نظرات بعد از تایید خود به خود پرید

جوابهارو اینجا مینویسم بالایی واسه جوجو خانوم

اینم واسه آرزوجون:
عزیزم شما که ماشالا خودت کدبانویی
کلاس خصوصی واسه تپل کردن شوشو میخوای؟

آرزو شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ



باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است . . .

سارا شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ http://manvaomidam.blogfa.com/

manam dost daram nesfe shab bosam konan valy mige inkaro mikone vaghty khabam
be nazaret khabam inghdr sangine yaaaaaaaaa

مطمئن باش انکارو میکنه همون موقع هایی که خوابهات پروانه ای میشه بدون که اون داره میبوستت
من میدونم

آرزو یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام سانی جون
از خوندن مطالبت لذت می برم . همیشه خوب وخوش باشی عزیزکم

وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند،
در دست شان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمین هایمان را داشتیم.

پنجاه سال بعد،
ما در دست کتاب های مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما را داشتند.
" جومو کیانتا"

میسی عزیزم یو تو

برای تو یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.dearlover.blogfa.com

سلام عزیزم

اصلا استرس مدیر رو نداشته باش مطمونم که بازم کارمند نمونه خواهی بود

وای چه مهمونی باحالی بوده ها حسابی خو شگگذرنیددی اینجور وقت ها درسته خستگی جسمی داره اما برای هفته ایند پر ازانرزی هستی

ممنونم عزیزم که بهم سر زدی و توی بازی شرکت کردی اگه ممکنه بازم توی بازی شرکت کنی خوشحال میشم

سلام خانومی
میسی بابت دلگرمیت اتفاقا الان داشتم میومدم اونوری

دنیایی به رنگ یاسی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:38 ب.ظ http://www.liliacworld.blogfa.com

ما هم الان غربترین از سعادت آباد. اما کلا راضی ام. ولی یک کرمی دارم که حتما برم اونجاها


میام پیشت جواب میدم

بهاره یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

وای چه دو روز خوب و شیرینی داشتی سانی جان
همیشه به گردش دوست جون
رئیس رو دیدی؟ چه جوری بود؟ خیلی خشن که نبود؟

مرسی گلم
آره خیلی خوبه سرحال و اکتیو و پرانرژی با اینکه نزدیک ۶۰سالشه ولی توانش و هیجانش واسه کار باورنکردنیه درضمن صمیمی و خوش برخورده
امروز درموردش مینویسم

برای تو دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

خانمی بیا تعریف کن مدیر چی شد کارا درست پیش رفت البته مطمنم که خوب بوده این ملاقات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد