آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

لبخند را هدیه بدهیم

امروز که داشتم میامدم سر کار با خودم فکر میکردم چرا ما ایرانیها اینقدر عصبی و نا ارام شدیم؟ 

البته دلایل اصلیشو هممون میدونیم و این همه مشکلات و فشارهای اقتصادی و اجتماعی و دو صد البته س ی ا س ی بر کسی پوشیده نیست و هیچکس نمیتونه انکارش کنه. 

همه این عوامل از ما ادمهای پر استرس و خیلی تحریک پذیری ساخته قبول دارم ولی این دیگه  دست خودمونه که از درون خودمون هم به این تشویشها اضافه کنیم یا نه؟ 

مثلا علی رغم تمام مشکلاتی که تک تکمون داریم چرا نباید وقتی همدیگه رو میبینیم لبخند بزنیم؟ 

چرا وقتی سوار تاکسی میشیم به راننده و بقیه با لبخند سلام نکنیم؟ 

چرا وقتی یکی سوار میشه و به ما سلام میکنه جوابشوندیم؟ 

وقتی نگاهمون توی نگاه غریبه ناخودآگاه گره میخوره چرا یک لبخند بهش هدیه ندیم؟ 

چه بسا که اونم این لبخندو به یکی دیگه هدیه بده و در نهایت لبخندمون با یک عالمه پیغام مهربونی به خودمون برگرده؟ 

چرا از خدماتی که دریافت میکینم با قدر شناسی تشکر نکنیم؟ 

چه عیب داره که وقتی از کنار رفتگر کوچه مون رد میشیم یک خسته نباشید گرم بهش بگیم؟ 

جرا وقتی یه خانوم یا آقای مسن رو میبینیم بهش سلام نکنیم؟ 

چرا به کسانی که واسمون عزیزند اجازه نمیدیم بفهمند چه ارزشی واسمون دارند؟ 

 

اگه بخوام ادامه بدم تا فردا چرا درام که بپرسم اول از همه از خودم 

 

به خدا واسه اینکارا لازم نیست نه هزینه ای کنیم نه خوشحالترین آدم روی زمین باشیم ولی اگه انجامش بدیم باعث میشه تعداد آدمهای خوشحال اطرافمون زیاد بشه که نتیجه ش به خودمون برمیگرده. 

شادی مسریه درست مثل احساس عجز و بدبختی .  

میدونم الان ممکنه بعضی ها بگن :چه دل خوشی داری باب ما دیگه توان این لوس بازی هارو نداریم 

ولی بدونین که این نه تنها توانی نمیخواد که توان آدمو بالا هم میبره .  

اگه مقروضه اگه بیکاری اگه دوستت زندانیه اگه بیماری  هر چی خودتو بیشتر ناراحت کنی و به خودت و اطرافیانت فشار بیاری مشکلت حل نمیشه ولی شاید با یک کم آرامش ذهنت باز بشه و بتونی یه راه حل پیدا کنی(شاید که نه حتما) 

 

بعضیها فکر میکنن واسه همه چی باید خیلی دل خوش داشت مثلا چند سال پیش که من هنوز کانون زبان میرفتم دوتا همکلاسی هام متاهل بودند یکیشون ۲ سال بود ازدواج کرده بود یکیشون ۳ ماه یادمه زمستون بود و نزدیک ولنتاین. من که خودم توی دوره آشناییم با سعید بودم حسابیتوی تب و تاب ولنتاین داشتم . خلاصه ازین این دوستام پرسید شما واسه ولنتاین چیکار میکنید؟ 

جفتشون با یک نگاه عجیب منو نگاه کردند و گفتن ول کن بابا تو زندگی نرفتی که ببینی ادم اینقدر گرفتار میشه که حوصله این قرتی بازی هارو نداره 

منم با خودم فکر کردم حتما من خیلی علی بیغمم یا یه موجود عجیب غریبم که حوصله این لوس بازیهارو دارم 

ولی الان که خودم ۳ سال از عقدم و ۲ سال از عروسیم میگذره هنوزم شوق و ذوق این  برنا مه هارو دارم و واسش از قبل برنا مه ریزی میکنم. 

اینم بگم که گرفتاری های الان من از اون دوتا خیلی بیشتره خدارو شکر شوهر هر سه مون آقا و خوبند 

ولی مثلا اون دوتا جفتشون صاحب خونه بودند ولی ما مستاجریم 

وضعیت مادیشون از ما خیلی بهتر بود 

یکیشون که شاغل نبود و اون یکی هم نیازی به کار کردن نداشت و تفننی و پاره وقت کار میکرد درصورتیکه من تمام وقت شاغلم 

و یه سری گرفتاریهایی که من الان درگیرشم رو اونا هیچ کدوم ندارن 

 

برای همین من هنوزم درکشون نمیکنم که چرا واسه تنوع دادن به زندگیشون وقت و انرژی ندارند 

 

من دوستی دارم که ۹ ساله ازدواج کرده شاغل و بجه دار هم هست و هنوز به هر مناسبتی مثل تولدها سالروز ازدواج ولنتاین کریسمس(ارمنی هست دوستم) و غیره فضای خونه شو تغییر میده  

خب این باعث میشه خانواده شادتری داشته باشه 

 

مدتیه خودم دارم سعی میکنم اول شادیو توی خودم ایجاد کنم و بعد اطرافیانم وخیلی هم واسم مفید بوده مثلا همین سلام کردن به همه 

البته یه موقع هم میشه مثلا میرم توی یک مغازه و این اتفاق میفته: 

سانی با خوشحالی: سلام آقا 

آقا: 

سانی کماکان خوشحال:علیک سلام خانووووم 

آقا: 

 

به همین راحتی قیافه آقا عوض میشه و  مشتری که همون موقع میاد توی مغازه آقا رو این شکلی میبینه 

 

یه موقع هایی که واسه همه منجمله من پیش میاد که دنده چپم خیلی فعال میشه و بی حوصله ام مثلا سوار تاکسی میشم و راننده تاکسی با خوشرویی  برخورد میکنه و من بلافاصله احساس میکنم حالم بهتر شد و دنیا قشنتگتره 

 

اگه بخواهیم علی رغم همه مشکلات میتونیم کاری کنیم که دنیا جای قشنگتری واسه زندگی بشه  

 

  لطفا بیاین این کارو بکنیم 

 

اول من بجنبید جوابمو بدین الان از خوشحالی میترکما 

 

پی اس ۱: خونه خواهر سعید که مهمون بودیم یه غذای جدید به نام خورشت جوجه کباب خوردم که خیلی خوشمزه بود اتفاقا اون موقع یاد یاسی و منوی غذای تپل افتادم دستورشو بعدا میزارم توی ادامه مطلب همین پستم 

 

پی اس ۲: امیدوارم اخر هفته به همه یه عالمه خوش بگذره من که تصمیم دارم فردا رو اگه از اسمون سنگم بیاد تا ساعت ۱۱ صبح بخوابم البته یه عالمه ترجمه دارم(۲۰ صحفه ترجمه تخصصی در مورد نانو تکنولوژی توی تعارف و رودربایستی توسط دادش سعید افتاد گردنم

مرسی کمک نمیخوام از پسش برمیام

 

 

 

گلهای شب بو

دیوز یک کادوی خیلی توپ گرفتم یعنی اصلا انتظارشو نداشتم . خواهر بزرگم که گفتم می خوام به مناسبت روز پزشک واسش هدیه بخرم واسم یه عالمه گلهای شب بوی خوشمگل گرفته . شب بوهای شاخه بلند به رنگهای یاسی صورتی و سفید از هر کدام ۱۵ تا شاخه  که وقتی توی گلدان چیدم جلوه    فوق العاده ای پیدا کرده فکر کنم ۱۰۰ تا عکس ازشون گرفتم.  

 توی پارک که بودیم خواهرم گغت ما باید رفتنی بریم دم در خونه سانی اینا گلهاشونو بزاریم من حدسشم نمی زدم فکر میکردم از گلدون های طبیعیه توی حیاطش واسم آورده بعد که شوهر خواهرم سه تا جعبه بلندو که با هم پک شده بود از توی صندوق در آورد داشتم شاخ درمیاوردم. من قبلا که خواهرم واسه خودش از این گلها خریده بود خیلی ازش تعریف کردم و خوشم اومده بود  . حالا نگو قصد کرده بود واسم بگیره و میگفت صبر کردم ببینم چیز جدیدتری میاد یا نه و حتی کیش هم که رفته بود دنبالش بود ولی میگفت چیزی ازین قشنگتر پیدا نکرده  کلا این خواهرم خیلی ماه و دوست داشتنیه و بسیار دست و دلباز و اینقدر که به فکر بقیه س به فکر خودش نیست . خیلی دل پاکی داره و به جرات میتونم بگم یه ذره بدخواهی در وجودش نیست واسه همه  خواهر برادرهای دیگه عین یه مادر هست نه یک خواهر . باور کنید  خیلی وقتا که من از مامانم دور بودم دقیقا اونجاهایی که نیاز به محبت مادرانه و توجهات خاص خودشو داشتم نذاشته هیچ احساس کمبودی کنم. هم خودش هم همسرش این  تیپی هستند. با اینکه هردو فشار کاری زیادی توی کلینیکشون دارن و آدمهای پر مشغله و اکتیوی هستندو هر کدوم توی رشته خودشون جزو پزشک های به نام و کارامد هستند ولی هیچ وقت از اطرافشون غافل نیستند البته به همین دلیل مورد سواستفاده هم واقع شدند . من خیلی ازش خواستم که یه جاهایی خودشو اینقدر واسه کسانی که ارزش ندارند به اب و اتیش نزنه ولی خب ذاتشو نمیتونه تغییر بده. توی یه پست مفصل در موردش مینویسم 

خواهر جونم عزیزم دلسوزم همراهم مشاورم دوستم طبیبم خیلی دوستت دارم و نمیدونم آیا میتونم روزی ذره ای از خوبیهاتو جبران کنم؟  

راستی واسه کادو واسه شوهر خواهرم یک رمان نفسی دو جلدی تاریخی گرفتم واسه خواهرم هم دوتا رمان برنده جایزه نوبل یکی با تم سیاسی یکی هم عرفانی 

 

دیروز یه کاری کردم که ازدست خودم نارحت شدم میتونید ببینید هم ناراحت هم شرمنده هم دلشکسته بعد از کار که تند تند داشتم میرفتم هم به خریدم برسم هم به غذا درست کردن (میخوام خودمو توجیه کنم که خیلی عجله داشتم) توی پیاده رو یک پیرمرد بادکنک فروش اومد طرفم و تقریبا پرید توی بغلم و اصرار اصرار که بادکنک بخر خانوم تو که پولداری(لا مصب فنوتیپم اینجوریه کاریش نمی تونم بکنم) یه لهجه خاصی هم داشت حالا همون موقع سعید هم زنگ زده بود چون از شرکت که می رفتم بیرون یادم رفته بود بهش خبر بدم نگران شده بود که من کجام خلاصه تو این هاگیر واگیر پیرمرده هم اویزون من که بخر دیگه بچه هات دوست دارن منم یه دفعه جوش اوردم گفتم ولم کن آقا من اصلا بچه ندارم  یه دفعه اون پیرمرده منو ول کرد رفت انقدر خودم ناراحت شدم که نزدیک بود همونجا بزنم زیر گریه نمی دونم چرا اون لحظه نرفتم دنبالش ولی وجدانم داغونه حالا نمیدونم چیکار کنم  . یه دفعه به سرم میزنه بعد از ظهر برم همونجاها پرسه بزنم شاید بازم دیدمش . آخه چرا یه موقع هایی اینقدر عجول و سنگدل میشم؟  

کلا من نسبت به پیر مردها و پیرزنهایی که دستفروشی میکنن ضعف خاصی دارم اخه چرا توی این سن هنوزم باید واسه یه لقمه نون اینکارو بکنن؟ قبول دارم که شاید وضیعت الانشون نتیجه روش غلط زندگیشون بوده و یا سهل انگاریشون در دوره جوانی شاید هم نه  و با وجود یه عمر زحمتکشی هنوزم محتاجند یا بدلیل کلاه برداری  دیگران به این روز افتادن حالا هر چی کاری به گذشته شون ندارم مقصر یا بی تقصیر الان نیازمند کمک هستند و نهادهای اجتماعی خاصی باید مسئول رسیدگی به وضعیتشون باشه تا مجبور نباشن توی این سن که نه توانشو دارن نه سلامتی جسمی تن به کارهای این تیپی بدن پس ما واسه چی مالیات میدیم؟ 

مگه یکی از گزینه های خرج مالیات ها رفاه اجتماعی نیست پس کو؟ انقدر حرص داره این همه نابسامانی اجتماعی ببینی و بعد هنوز حقوق نگرفته ۱۷۰ تومنشو دربست بابت بیمه و مالیات از کف بدی    ای خدا دردمو به کی بگم؟ 

 

راستی دیشب جاتون خالی پارک خیلی خوش گذشت ساندویچ پیتزاها روی دست رفت ما اینیم  البته بماند که تا رسیدم خونه شده بود ساعت ۵.۳۰ (از شرکت بدو بدو رفتم خرید بعد نزدیک خونه دوباره یادم اومد نون واسه ساندویچ نخریدم دوباره برگشتم سر میدون نون بخرم  دوباره بدو بدو اومدم خونه)و مثل فرفره دور خودم و مواد ساندویچها چرخیدم وتا اخرین دونه شو گذاشتم توی  سبد ، برو بچ اومدن دنبلام بعدشم که رفتیم پارک و بعد از افطار وسطی و بدمینتون و فوتبال و اینا. حالا اگه فکر میکنی ساعت ۱۱.۳۰ که برگشتم خونه آروم نشستم سخت در اشتباهی آخه مگه میشد اون گلهارو باز نکنم و توی گلدون نچینم مجبور شدم گلهای توی گلدون سفید خمره ای بزرگمو در ارم و توی نایلون بسته بندی کنم تا گلدونم خالی بشه . حالا یه هوارتا ظرف توی ظرفشویی دارم که با یک لحن مظلومانه به سعید گفتم میخوام برم ظرفارو بشورم(نمی دونم چرا وقتی من آشپزی میکنم ظرفهای کثیف واسه خودشون تولید مثل میکنند) سعید هم در یک اقدام انحتاری اومد فداکاری کنه و مچ پای منو چسبید که نرو تو آشپزخونه خودم سحر میشورم در نتیجه این محبت نزدیک بود منو با کله برم توی اوپن آشپزخونه)  ولی خب به هر حال ظرفارو نشستم بماند که سحر هم خواب موندیم و الان ظرفها دارن توی ۲تا سینک ظرفشویی که تا خرخره پر از آب و تاید شدند کرال تمرین میکنند. 

تازه تا فردا همونجا میمونند چون ما امشب افطاری دعوتیم خونه خواهر سعید .  خونشون کرجه شب همونجا میمونیم . چقدر بده شاغلی و مهمونیه وسط هفته رفتن ولی طفلی خواهر سعید کلی معذرت خواست و گفت از قبل واسه همه آخر هفته ها دعوت شدند و چاره ای نبوده. منم که عروس بد جنسی نیستم که بهونه بگیرم و نرم تازه کلی هم خوشحالم چون خواهر های سعیدو و کلا خانواده شو خیلی دوست دارم باهاشون واقعا بهم خوش میگذره  

البته حتما خوبی دو طرفه س و من چون خودم دارای یک فقره زنداداش بدجنس هستم (اونم توی پست مفصل توضیح میدم) سعی کردم بدجنس نباشم و واقعا مادر و خواهر های سعید هم خیلی خوب و مهربان هستند (۵ تا خواهر داره) 

البته مسلما در طول زمان یه دلخوری هایی پیش میاد همونطور که با خانوداه خودم پیش میاد ولی اوقات خوبمون اونقدر زیاده که دلخوری ها کمرنگ میشه  

ولی واقعا من نمیدونم چرا باید وقتی میشه با هم مهربون بود باید همش به فکر نقشه کشیدن و چزوندن طرف مقابل بود؟(کاری که زنداداش خودم میکرد) 

البته با سیاست عمل کردن خیلی خوبه و این که همیشه کاری کنی که احترامت حفظ بشه ولی بدجنسیو قبول ندارم. 

مثلا دیروز خواهرشوهرم که نامزد داره زنگ زده بود از من مارک های لوازم آرایش رو بپرسه واسه خرید عروسی و من واقعا همه رو اون چیزی گفتم که اگه واسه خودمم بود یا خواهر خودم همونارو میخریدم و بهترین هارو بهش معرفی کردم .در صورتیکه اگه زندادشم بود اول یک ساعتی پشت چشمشو نازک میکرد بعدشم کلی متلک مینداخت که مثلا نکنه از فلان رژ من خوشت اومده بعدم مسلما یه جوری میپیچوند که جواب درست نده. خب من واقعا نمیفهمم واسه چی؟ 

 

ای بابا من ولم کنی تا فردا صبح هم حرف واسه گفتن دارم یه تذکر بهم نمیدید؟ ممنون که انقدر بامعرفتید و پا به پای من میایید 

پی اس ۱: سعید جونم غصه نخور ظرفارو دست نمیزنم تا فرداشب که خودت بیای خونه 

 

پی اس ۲ : به نظرتون مدیرم فهمیده من با جدیت دارم وبلا گ مینویسم؟ پس چرا اونجوری نگاه کرد؟

   

سبد پیک نیک

مدتهاست هروز عصر که برمی گردم خونه مغازه ای نزدیک میدون ونک توجهمو جلب میکنه پانورما و مغازه بغلیش که وسایل چوبی و حصیری و مبلمان باغ دارن. خلاصه دیروز به بهانه اینکه قراره امروز با خانواده واسه افطاری بریم پارک رفتم اونجا سبد پیک نیک بگیرم. کلا خوشم اومد از وسایلش .تهش هم یک تیکه رو با سنگریزه فرش کرده بود و مبلمان باغ چیده بود حتما واسه پنت هاوسم میرم میخرمشون 

خلاصه سبد پیک نیک +یک سینی چوبی +دوتا شیشه با روکش حصیری واسه روغن خریدم حالا فهمیدین چرا جلو خودمو میگرفتم که برم اونجا؟ خداییش قیمت هاش خوب بود یعنی خیلی بهتر از این سوغاتی فروشی هایی که توی شمال هستن عکسشام گرفتم هر وقت آشناییم با تکنولوژی بیشتر شد می زارم ببینید  

  

خودم که خیلی ذوق در وکردم کلا من از خرید لذت میبرم و خیلی خیلی کم پیش میاد بابت خرید چیزی پششیمون بشم  . سعید هم شب دید خوشش اومد به خصوص که عین سینی رو شمال قیمت کرده بودیم دوبرابر این بود قیمتش  

 

پنج شنبه که تولد خواهرم بود همه اهل بیت مامانم اینارو شوراندم که امروز واسه افطاری بریم پارک نزدیک خونه ما . چون این پارکه آخر هفته ها خیلی شلوغ میشه  . تصمیم گرفتیم وسط هفته بریم . من میخواهم ساندویج پیتزای مطبخ رویا جون رو درست کنم . قبلا یه بار درست کردم و توسط سعید تست شده و گواهی لذیذی گرفته. البته دیروز که ممو جون با اون کیک مرغش بدجوری دلبری کرد وسوسه شدم اونو درست کنم ولی سعید میگه اول یه بار واسه خودمون درست کنیم اگه خوب شد بعد اعلام عمومی کنیم البته من که مطمئنم خوشمزه س ولی فکر کنم این سعید شیطون گلوش پیش پیتزا ساندویجیه گیر کرده   

 

البته من خودم بدلیل اینکه قبلا خیلی اضافه وزن داشتم (هنوزم دارم ولی از حالت چاق به تپل تبدیل شدم البته به چشم سعید الان باربی ام) خلاصه اونقدر رژیمهای درست و غلط گرفتم که الان به جای معده آدامس خروس نشان توی شیمکم دارم و خیلی نمیتونم پرخوری کنم یعنی اصلا نمیتونم و غذام اندازه یه گنجشک مریضه (به قول مامانم) ولی آشپزی رو دوست دارم و عاشق اینم که غذاهای متنوع درست کنم و ببندم به ناف سعید واسه همین از بعد از عروسیمون من هی وزن کم کردم ولی سعید برعکس. الان که یه شیمک گرد باحال داره منم هی شیمکشو میمالم و میگم سعید پس کی بچه مونو دنیا میاری؟  

 سحر ها که اصلا نمیتونم چیزی بخورم خیلی خودمو بکشم یه ذره چایی طفلی سعید هم عذاب وجدان میگیره که فقط به خاطر اون بیدارمیشم ولی خودم دوست دارم سحرهارو. و همین که سعید جونم میفهمه و درکشو داره و مرتب ازم تشکر میکنه یه دنیا واسم ارزش داره. البته اولش بیدار شدن خیلی سخته بهخصوص که ما شبها دیر می خوابیم (به خاطر ساعت  کار سعید که دیر میاد خونه) صبحم که باید ساعت ۷.۳۰ پاشیم . امروز صبح حاضر بودم کل املاکمو توی بورلی هیلز ببخشم ولی نیم ساعت دیگه بخوابم ولی نشد دیگه این حس وجدان کاری منو از تختم کشید بیرون   

خلاصه امروز صبح هی به خودم میگفتم مگه بیکار بودی واسه امشب برنامه چیدی تازه متوجه شدم امروز روز پزشک هم هست و باید برم یه کادو واسه خواهر بزرگم و شوهر ش بگیرم قبل از اینکه برم خونه. حالا نمی دونم چی بگیرم ؟ مطبشون که چون سبک خاصی مبلمان شده و وسایل تزیینیش هم توی همون سبک خریدن دیگه چیزی نمیشه اضافه کرد کتاب بگیرم؟ یا واسه خواهرم شال بگیرم واسه شوشوش کراوات ؟نیدونم  

ولی الان خوشحالم که برنامه چیدم کلا من اول صبح کسلم ولی هر چی از روز میگذره اکتیوتر میشم . یه درس توی کانون زبان داشتیم که آدمهارو بر حسب فعال بودنشون توی ساعت روز به دو دسته تقسیم میکرد: 

۱)دسته اول که صبح ها با انرژی از خواب بیدار میشن و سحر خیزیو دوست دارن ولی هرچه به سمت شب میرن انرژیشون کمتر میشه  

۲)دسته دوم صبحها باید با کاردک از روی تخت جمعشون کنی ولی هر چی از  روز میگذره فعالتر میشن و تا آخر شب اکتیو و با انرژی هستند   

من جزو دسته دومم یعنی صبح که از خواب بیدار میشم هی نقشه میکشم که امروز عصر که اومدم خونه میخوابم یا توی تاکسی میخوابم ولی همچین که پامو از خونه میزارم بیرون یادم میره و هر چی میگذره نقشه فعالیت های جدید میکشم و یادم میره می خواستم بخوابم  

در نتیجه الانم کلی واسه شب شارژم ودارم نقشه میکشم چی بردارم قلیون هم ببریمو ... 

پیش به سوی پیک نیک