آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

همخونه ۲

خلاصه جونم واستون بگه دوباره کلی راهو کوبیدیم و دویدیم و دویدیم تا به خونه خودمون رسیدیم ولی یه دفعه چی دیدیم؟ 

کلید نداشتیم  

حالا کلید کجاست؟چون روز قبلش من عین خوشحالهای بالفطره همش توی آرایشگاه و رنگ مو ریلکسیشن بودم کلیه زحمات جابه جایی های و چیدمان و تمیز کاری خونه من به گردن آبجی بزرگه نازنینم و خاله کوچیکه عزیزم و خواهر کوچیکه و دادش کوچیکه بود و یه چند تای دیگه ولی مطمئن باشید که من جزوشون نبودم 

به هر حال اون موقع ساعت ۳.۳۰ نصفه شب هیچکی یادش نمیومد که کی نفر آخر بوده که درو بسته و در نتیجه ما شب اول زندگی مشترکمونو خونه خواهر بزرگم گذروندیم و فرداش مایه طنز کل فامیل شدیم  حالا فهمیدیم چرا مبدا همخونه شدنمونو ۱۰ شهریور میدونم نه نهم

تا به امروز هیچ گروهی مسئولیت گم شدن کلید رو به عهده نگرفته  

به هر حال اونم گذشت و به سرعت برق و باد دو سال هم پشت سر هم اومد و رفت  

توی عروسیم یکی از دوستهام که اون موقع ۳ سال بود متاهل بود میگفت من واقعا احساس میکنم همین دیروز عروسیم بوده و من و سونجونم که اونم تازه عروس بود فکر میکردیم چه پروانه ای 

حالا خودم میبینم واقعا همین حسو دارم .  

سعید جونم دو ساله که همخونه ایم  

روزها و لحظه های خوب داشتیم خیلی زیاد و لحظه های کدورت و قهر که هر کدوم یک تجربه شد واسه شناخت بهتر    

تو فهمیدی که من چقدر حساسم  

از مار مولک متنفرم  

شبها باید قبل از خواب کتاب بخونم 

زود جوش میارم وزود پشیمون میشم 

گل کادو گرفتن رو خیلی دوست دارم 

اشکم زود در میاد  

دوست دارم همش واست آشپزی کنم 

..... 

منم فهمیدم  

از بحث بیخود بدت میاد 

 عاشق سانی هستی 

بادمجون خیلی دوست داری 

عاشق سانی هستی  

از اسفناج بدت میاد 

عاشق  سانی هستی 

اخبار و رویدادهارو با دقت دنبال میکنی 

عاشق سانی هستی  

دست و دلبازی 

عاشق سانی هستی  

موقع دعوا ترجیح میدی سکوت کنی 

عاشق سانی هستی  

ارمش خونه خودمونو به هیچ جای دیگه ترجیح نمیدی 

عاشق سانی هستی  

بدت میاد من استخون مرغ بجوم 

عاشق سانی هستی  

.... 

و یه عالمه عالمه چیزای دیگه در مورد هم یاد گرفتیم هنوزم یه عالمه مونده که یاد بگیریم پس چطور میشه از هم خسته بشیم؟

 

آرامشی که کنار هم تجربه میکنیم رو  با هیچ چیز دنیا عوض نمیکینم 

 

 فقط همین که کنار هم باشیم دستهامون توی دست هم و اونقدر به هم بچسبیم که گردش جریان خون همدیگه رو حس کنیم میتونیم تا آخر دنیا پیش بریم 

 

خیلی چیزا پیش رو داریم خوب بد زیبا ترسناک و نمی دونیم پشت پیچ بعدی جاده چی منتظرمونه ولی هر چی که باشه با هم میریم به سراغش 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

م.مسافر سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://faslefasele.blogfa.com

با زمزمه های یک دلخسته ی تنها هم آوا شوید.
شاید او جوابی دهد...
منتظرم...

من و هسملی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ http://manohasmali.blogfa.com

چه کاری باحالی کردین کلی خاطره شده براتونا!!!
همخونه شدنتون مبارک باشه عزیزم

مرسی عزیز دلم

بانو سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:22 ب.ظ

خوب بالاخره کلید باید دست یه نفر می بود... یعنی مشخص نشد..
همسرت یکی به درمیون عاشقته...

اگه روم بیشتر ازینا بود همه رو مینوشتم عاشق سانیه
ولی گفتم کمتر واسه خودم نوشابه باز کنم بهتره

آخر سر کلید از توی جیب شلوار دادش کوچیکه در اومد ولی بنا به شواهدی کار کار خواهر کوچیکه بود که کمکی سر در هواست ولی زیر بار نرفت که نرفت

بهاره جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

وای سانی خدا خفه ات نکنه مردم از خندهفقط آقا سعید عاشق توئه و تو عاشق اون نیستی؟
میبینی دوستم چه زود میگذره؟ ما هم الان سه ساله که ازدواج کردیم ولی من باورم نمیشه هنوز.. انگار همین دیروز بود
امیدوارم که همیشه همینجور شاد و عاشق باقی بمونید عزیز دلم

سلام بهاره جونم منم عاشقشم ولی همیشه باید آقایون بیشتر تر عاشق باشند و اینکه حتی شده یه کوکولو سئوال واسش باشه که تو هم عاشقشی یا نه
امیدوارم سعید اینو نخونه دستمو رو کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد