آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

زنان مریخی مردان ونوسی

شاید خیلی از شما کتابی با این عنوان خونده باشید و یا کتابهای مشابه و       حتی خیلی از راهنمایی و راهکاراشو هم استفاده کرده باشید. منم همینطور . یکی از نکاتی که نویسنده های این تیپ کتا بها روش تاکید دارن تفاوت های      طبیعی بین زن و مرد هست. و تاکید میکنند که خیلی از اختلاف ها از این جا    شروع میشه که هر یک از طرفین بدون در نظر گرفتن تفاوتهای طرف مقابل دلش میخواهد که درک بشه و حرفاش فهمیده بشه. حالا نگو اون داره به زبون مریخی حرف میزنه و طرف مقابلش زبون مادرزادیش ونوسیه . مثلا ممکنه یک اصطلاحی که در زبان مریخی معنیش اینه که من چون دوستت دارم ازت توقع دارم همچین مواقعی تحملت بیشتر باشه و بیشتر مدارا کنی معنیش در زبان ونوسی این     بشه:                                                                                                

تو اصلا منو درک نمیکنی و هیچ وقت نفهمیدی کی باید چیکار کنی               

واویلا تازه قضیه از اینجا پیچیده تر میشه که هر کدام از طرفین درون وبیرونشون هم متفاوته و یه چیزی میگن ولی منظورشون یه چیزه دیگه س  این طوری میشه که جرقه خیلی از بگو مگو ها شروع میشه. سئوال اینه باید چیکار کرد که این مسئله پیش نیاد؟راستشو بخواین هر کار ی هم کنید بخوای نخوای پیش میاد فقط میشه حجم تو سر و کول هم پریدن هارو خیلی کمتر کرد با زمان        سنجی و یک کمی تلاش برای فراگیری زبان طرف مقابل و البته همت م ض ا ع  ف  واسه پیدا کردن یه زبون مشترک . من زبون محبت رو پیشنهاد میکنم       خیلی جواب میده البته به جا . حالا یه دفعه جو گیر نشی وقتی طرف داره کل   شخصیتتو زیر سئوال میبره بهش بگی عزیزم حق با توئه من کاملا نفهمم ولی    عاشقتم.  کلا این بحث مفصلی هستش ولی لب کلام من معتقدم نه خانمها مقصرن نه آقایون (البته قضیه نسبیتو در نظر بگیریم یعنی این در مورد نسبت      زیادی از افراد صدق میکنه نه کل افراد و اونایی که مشکلات جدی ذاتی دارند) بلکه تفاوتهای طبیعی دو جنس مخالف باعث در صد زیادی از سوتفاهم ها میشه نظر شما چیه؟     

  

پی. اس. ۱ :سعید جونم من صبح صحبتمو خوب شروع نکردم و تو هم خوب جوابمو ندادی هر دو مقصریم ولی میدونی که تو بیشتر

چطور شد که وبلاگ دلم خواست

از اونجایی که شرکت ما یه شرکت بین المللی است و این جور شرکتها شنبه ها و یکشنبه ها با کل دفاترشون توی هیچ جای دنیا نمیتونن ارتباطی داشته باشن در نتیجه این دو روز حجم کارمون یوخده کمتره خلاصه یه روز شنبه نزدیکای ظهر که دیگه واقعا کاری واسه انجام دادن نداشتم در راستای هدفمند کردن اوقات بیکاریم از موتور سرچ گوگل استمداد طلبیدم و هی عکسهای بازیگرهای فارسی وانو سرچ میکردم 

توی یکی از این لینکها با وبلاگ بانو آشنا شدم و بعد از خوندن چند تا پست خیلی خوشم اومد و هی از خودم ذوق و تعجب در میکردم بعدشم با وبلاگ یاسی و ممو و بقیه دوستان  خلاصه کلی جالب بود برام که یادداشت های روزمره خانمهای همسن و سال خودمو میخوندم و احتمالا نظراتی که اون روزها میدادم توی کامنتهای دوستان به خوبی نشانگر تازه واردی و ندید بدیدیم هست 

به این ترتیب بنده کم کم به یک معتاد وبلاگ خوان تبدیل شدم و ویر وبلاگ نویسی در من جوانه زد هی فکر میکردم کار خیلی سختیه ایجاد یک وبلاگ 

 البته با شوشوی عزیزم هم مشورت کردم ولی از اونجایی که شوشوی عزیز (که من بعد به اسم سعید معرف حضورتان میشه) یک آقای به تمام معنی و محجوب و تودار است خیلی موافق نبود  و عقیده اش این بود که خوب نیست ادم نکات خصوصی زندگیشو پخش کنه 

منم که کلی شوق و ذوق داشتم واسه پخش کردن این نکات اول سرخورده شدم ولی بعدش انقدر از ماجراهای بقیه وبلاگها تعریف کردم و یه چند بار هم از دستورات اشپزی وبلاگی توی اشپزخونه کپی پیست کردم و نرم نرمک سعیدجونم دلش نرم شد البته میتونستم از اول هم وبلاگمو بزنم ولی دوست داشتم کسی که حجم زیادی از وبلاگ، زندگی و قلبم مختص اونه هم رضایت قلبی و قبلی داشته باشه 

البته یه مدتیه که خودم تنبلی میکردم و هی کار امروز رو به فردا می فکندم تا اینکه دوباره در یک روز شنبه وبلاگمو تاسیس کردم خیلی کار راحتی بود یعنی راحت تر از اونی که تصورشو میکردم   

 

به عنوان یه نی نی خیلی فعالیت کردم پس فکر کنم واسه امروزم دیگه بسه

 

 

پی. اس.۱:نمی دونم چرا دقیقا همین امروز که من وبلاگمو باز کردم یکی از دوستانی که خیلی دوستش دارم با همه خداحافظی کرد و اونجور که نوشته بدون هیچ توضیحی، دیلم گرفت  

 

پی . اس.۲ :سعید الان زنگ زد و احوال وبلاگمو پرسید نتیجه میگیریم که .... از بیخ و بن حلال زاده س

یک وبلاگ نویس نوپا

سلام به هر دوستی که می خواند مارا 

مدتیه تصمیم داشتم وبلاگمو باز کنم امروز بالاخره طلسمو شکستم و الان نمی دونم چرا کلی ذوق زده ام  

انقدر چیز میز واسه نوشتن دارم که هی دارم ارشیو ذهنمو مرتب می کنم ببینم از کجا شروع کنم 

وقتی ازین حالت در اومدم دوباره مینویسم