آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

آن خط سوم منم

آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی را هم او خواندی و لاغیر، یکی را هم او خواندی هم غیر، یکی را نه خود خواندی نه غیر ... آن خط سوم منم

این روزها خاطرم بسی مشوش میباشد

شاید هر کی وبلاگ منو بخونه با خودش فکر کنه که خوش به حالش طرف چه علی بیغمیه . چقدر واسه خودش سرخوشه . هیچ غم و ناراحتی نداره ولی هیچم اینطور نیست به قول معروف: 

 دل بیغم در این عالم نباشد      اگر باشد بنی آدم نباشد 

 

ولی دوست ندارم هی ناله کنم هی از بدبختی هام و  مشکلاتم بگم یعنی ممکنه یه موقع هایی که منگنه مشکلات همچین به حلقم فشار بیاره که زبونم بزنه بیرون (مثل الان) از غصه هام بنویسم ولی دوست ندارم مرتب اینکارو تکرار کنم و علی رغم تمام فشارهایی که از هر طرف بهم میاد دوست دارم شاد و طناز بنویسم وگرنه چه بسا که اینجا سرخوش وار مینویسم ولی همون روز کلی استرس دارم و حتی گریه هم میکنم .  

نمیدونم شاید یکی فکر کنه این کارم تظاهره ولی خودم فکر میکنم هر چی به غصه ها و مشکلاتم رنگ و لعاب بیشتری بدم ، تحملشون واسم سخت تر میشه و باید با پیدا کردن جنبه های خوب هر موضوع حتی تو بدترین شرایط خودمو آروم کنم. 

 

چه مقدمه چینی کردم که بگم این روزها خیلی تحت فشارم از چهار جهت اصلی .آینده نامعلوم شغلیم و غصه اینکه دارم یه محیط فوق العاده رو از دست میدم (خدا باعث و بانیشو همچین با ماتحت بکوبه به زمین گرم) و مشکلات جانبی این قضیه از نظر مالی و برنامه ریزی زندگیمون که کلا بهم ریخته  از یه طرف بهم فشار میاره. 

از اون طرف یه مشکل بغرنج خانوادگی که به دلیل دو به هم زنی و بدجنسی یکی از خواهرام پیش اومده و مامانم و بقیه خواهرامو و بالطبع خودمو بدجوری تحت فشار گذاشته و روز به روز هم بدتر و دامنه دارتر میشه . 

مشکلات کار سعید و ساعت کاریش که علی رغم فشار کاری زیاد و ساعات نامحدود کارش بازده لازم رو توی زندگیمون نداره و همیشه شوهر من چه روز تعطیل و غیر تعطیل و دوبرابر ساعات کاری عادی درگیر کاره و برخلاف چیزی که بقیه فکر میکنند پول که پارو نمیکنیم  هیچ کلی هم مشکلات ریز و درشت اقتصادی داریم و مرتبا در حال حذف یک قسمت از نیازهای طبیعی زندگیمون هستیم .از اون ور باید به دانشگاهش هم برسه که چون درسهاش تخصصی شده خیلی سخته  و منم همیشه تنهام. 

 

تازه اینا اصلیاش بودند اگه بخوام وارد جزییات بشم که اشکم در میاد . 

ولی باید مینوشتم که یه خورده سبک بشم . 

 

با وجود تمام اینا سعی میکنم امیدمو و روحیه مو حفظ کنم و یه جاهایی از روش اسکارلت استفاده میکنم و با خودم میگم دیگه امروز بهش فکر نمیکنم و فردا درموردش فکر میکنم. 

 سعی میکنم لذت های کوچیکو شکار کنم و به زندگیم با جزییات کوچیک و شاد جلوه قشنگی بدم.  

 

عشق الهی در ذره ذره زندگیم جریان داره و منو به سمت بهترینها پیش میبره من میدونم.  

 

 

خدا نوشت:قربونت برم مطمئنم همین بغلایی . گفتی فقط از خودت بخوام به هیچ کدوم از بنده هات رو نمیندازم هرچند اون بنده ات داداش خودم باشه که مدیر عامل  و سهامدار یه شرکت بزرگه . اون با عرضه و تلاش خودش به اونجا رسیده پس به منم کمک کن تا برسم. 

به مامانم کمک کن که تحت تاثیر حرفای اونی که خودت میدونی قرار نگیره و کلاف این قضیه سردرگمو باز کن تا اینقدر خودش و بقیه عذاب نکشند. 

خدایا ... بیا تو دلم یه عالمه پست واست نوشتم

نظرات 2 + ارسال نظر
ویس دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

مطالبت را خوندم.جالب و پر تحرک بود .به من هم سر بزن همسایه

بهاره دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سانی جان شاید دونستن اینکه فقط تو نیستی که این بحران ها رو تو زندگیت داری آرومت کنه... اینکه امروز روز تقریبا زندگی اکثرمون همینجوره... هیچکدومون ثبات شغلی نداریم... هیچکدوممون متناسب با زحمتی که میکشیم حقوق دریافت نمی کنیم... همه مون باید سعی کنیم از سر و ته نیازهامون بزنیم تا بتونیم سرپا بایستیم و زندگی کنیم...مشکلات خونوادگیم هم هممون داریم منتها نوع و مدلش برای هر کدوممون فرق میکنه... تو مادرت براش گرفتاری پیش اومده من برادرم عقب مونده ست اون یکی پدرش معتاده یکی دیگه بیکاره اون یکی..... مهم نیست چقدر گرفتار باشیم و چقدر ناراحت، مهم اینه که سعی کنیم با همین اوضاع و احوال، زندگی پر از آرامشی برای خودمون درست کنیم... قدر لحظات با هم بودنمون رو بدونیم و خدا رو شکر کنیم برای تمام نعماتی که بهمون داده... اینکه همسرت زیاد کار میکنه ولی متناسب با زحمتش دریافت نمیکنه خودش کلی جای شکر داره... اول اینکه تو فردی را به عنوان همسر داری که خیلی دوستش داری و خدا رو برای داشتنش شاکری میدونی خیلی ها دارند تنها زندگی میکنند و از این تنهایی ناراحت و ناراضیند؟ بعدشم خدا رو شکر که همسرت کار خوبی داره شاید حقوقش اون چیزی نباشه که انتظار داره ولی به هر صورت کارش رو داره... می دونی چقدر آمار بیکاری بالا رفته؟ تو همین دورو بریای من... چند تا آدم تحصیلکرده ی متخصص میخوای نشونت بدم که بیکارند؟
همین منی که دارم اینارو بهت میگم اگه بدونی چقدر این چند روزه ناراحتی و استرس کشیدم اشکت درمیاد برام.
امیدوارم همونطور که خودتم گفتی به زودی زود حالت خوب بشه و بازم بشی همونی سانی خوشحال مهربون

عزیزم باور کن که اصلا دوست ندارم نارحتی بقیه به خصوص دوستای خوبی مثل بهارجونو ببینم ولی به قول تو همین که آدم میدونه فقط زندگی خودش پر از مشکلات نیست و بسا کسا که غمخوار روز تو باشد آدمو آروم میکنه
خودمم که پستو مینوشتم به این چیزا فکر میکردم و به داشته هام .کلا با همینا روی پام بندم

یه عالمه دلم میخواد بگلت کنم دوستم و توی بگلم فشارت بدم و برات از حس خوبی بگم که موقع خوندن جوابت بهم دست داد
امیدوارم تو هم همیشه آروم و شاد باشی دوست نازنینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد